من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

من از آن روز که در بند تو ام آزادم. . .

آزادترین فردی وقتی که نگی "ای کاش..."

در را بـه روی حـضـــرت پـاییــــز واکنـــــــد!

خش خش... صدای پای خزان است، یک نفـر


در را بـه روی حـضـــرت پـاییــــز واکنـــــــد!



"علیرضا بدیع"

پ.ن:خیلی خوبه میایین بی صدا بی صدا میرید.معرفت هم خوب چیزی بود قدیما.


که فراموش مکن وقت دعای سحرم



کاملا بی ربط:

خُرّم آنروز کز این مرحله بربندم بار

واز سرکوی تو پرسند رفیقان خبرم

+عنوان حافظ

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش

هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
...

زلف پریشان

پ.ن1:شعرکامل در ادامه مطلب.

پ.ن2: برای هشتم مهر ماه، سالروز بزرگداشت مولوی، شاعری که ترک ها به راحتی و بدون جنگ و خونریزی و فقط با عدم کفایت مسئولین ما، دارن به عنوان شاعر خودشون به جهان معرفی میکنن و استفاده هاشون رو می‏برن...  ادامه مطلب ...

دم سحرا تو حرم امام رضا




امام رضا به درد من دوا             بده بیا منو شفا بده                 به من یه کربلا بده

عمریه که تو رو فریاد می زنم     گره بر پنجره فولاد می زنم    تا دلم میگیره مثل غروبا     میرم و توی حرم داد می زنم

قربون کبوترای حرمت  قربون این همه لطف و کرمت    همیشه زائر تو فراوونه هرکی  یک گوشه به عشقت می خونه

کنج خلوت هرکسی رو می بینی اشک چشماش می چیکه دونه دونه   حرم از اشک اونا دریا میشه خریدار گریه ها زهرا میشه

دم سحرا تو حرم امام رضا             بازم دل من داره هوای کرب و بلا


بشنوید 


این تفاوت مرا چنین کرده : یک جوان دهاتی و بد شانس

من دهاتی ترین پسر در شهر، یا به قول تو ، بچه شهرستان

تو پر از ناز و دختری شهری ، با کلاسی و بچه ی تهران 


کیف و کفش تو دُلچه گابانا ، پای من کفش ملی پاره

تو به فکر فرنچ ناخن هات ، من بدبخت فکر چمچاره 


جنس من از قرون وستا و جنس تو از تحول رنسانس

این تفاوت مرا چنین کرده : یک جوان دهاتی و بد شانس


با چه ذوقی شروع شد قصّه ، ثبت نام و قبولی کنکور

آمدم سمت شهرتان روزی ، با هزار آرزوی رفته به گور


آمدم با امیدهای پدر، با همان زخم های کارگری

حرف مادر همیشه یادم هست: "نه نه از یاد مادر و نبری ! "


روز اوّل چه روز خوبی بود ، نام من بود "سوژه ی خنده"

با شما دوستانه خندیدم ، سوژه ای بود لهجه ی بنده 


غرق حال و هوای دانشگاه ، روزهایی که رنگ شادی بود

عادتم داد خنده های تو و عاشقم کرد با تمام وجود


من به دنبال تو ! تو از من دور.. فکر و ذکرم فقط تو بودی و بس

روزهایی که در پی ات بودم ، شده بودی برای من همه کس


صندلی های خسته ی اُتوبوس ، معطلم کرد .. دیر شد دیروز... 

و من از پشت شیشه می دیدم ، که نشستی درون لند کروز


تو به فکر اُتُو زدن بودی ، من به فکر تراکتور بابا 

حق به تو می دهم.. برو با او.. من پرم از نبودن دنیا


پرم از لهجه ای که دورم کرد ، از تو ، از جمع ، از کنار شما

تو خجالت کشیدی از لُپِ من ، قرمزی بود رنگ شرم و حیا


من کلاغی در آخر قصه ، فکر رفتن در این همه تردید 

نه نباید بمانم اینجا ها ! بعد آن صحنه ها که چشمم دید


از خودم دور تر شدم ، از عشق ، از دهاتی که بوی باران داشت

از شرافت عجیب دورم کرد ، زرق و برقی که شهر تهران داشت


ولی امروز آمدم به خودم 

می روم زود سمت ترمینال

می روم زود.. آی ! آزادی؟..! !

بین مان هر چه هست و نیست حلال

 پ.ن:شعر از دوست خوب وشاعرم علی صفری هست.خیلی شعرهای جالبی داره.انشالله کتابش چاپ بشه
به زودی
پ.ن2:گفتم دانشگاه شروع شده بعضی ها قبول شدن ب سلامتی.جو گیرنشن هه
پ.ن3:میخاسم برم همه میگفتن نرو و...خخخ حالا یه هفته س مطلب میذارم یکشونم نیومدن.برام مهم هم نیس البته. 

اینجا 
همه 
هر لحظه می‏پرسند
:
-                         
حالت چطور است؟
اما 
کسی 
یک بار
از من نپرسید:
-                 
بالت . . .

پرنده در زیر دستی که دست نیست
قیصر امین پور.
پ.ن:خب کسی حال ماراهم نپرسید چه رسد به بال.